جلباب
وبلاگي تخصصي حجاب
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 8:14 :: نويسنده : بيشه
آیا میدانید حضرت زهرا(س) چه حجابی داشتند؟

در تاریخ آمده است که حضرت زهرا (س) آن روز که می خواستند به مسجد مدینه بروند تا خطبه معروف فدکیه را ایراد کنند ابتدا روسری خود را دور سرشان پیچیده اند:  لاثَتْ خِمارَها عَلي رأسِها 

 

خمار چیزی بزرگتر و بلند تر از روسری های ماست به نحوی که تمام سر و گردن را می پوشانده و کلمه پیچاندن(لاث) نمایانگر نحوه پوشیدن آن است.سپس جلباب را به آن اضافه کردند: وَاشتَمَلَتْ بجلْبابها

جلباب از مایه جلب به معنای تاریکی است و جلباب در فرهنگ اعراب پوشش بلند و تیره است.چیزی شبیه عبا یا چادرهای عربی یا همین چادرهای ما. یعنی علاوه بر روسری بلندی که تمام سر وگردن را می پوشاند جلباب را هم پوشیدند.

در مورد اندازه پوشش ایشان هم آمده است: که جلباب ایشان آنقدر بلند بود که در هنگام راه رفتن زیر پایشان می آمد. (البته ایشان به علت بیماری کمی خمیده شده بودند اما به هر حال جلباب ایشان بلند وتقریبا اندازه چادرهای امروزی بوده است)

 

 

همچنین آمده است که :  وَأَقبَلَتْفي لُمَّةٍ مِن حَفَدَتِها وَ نِساءِ قَومِها

این خود نوعی فوق حجاب است.ایشان تنها از خانه بیرون نیامدند بلکه با جمعی از خانمها و هم سن و سالهای خود حرکت کردند. به این روش جلب توجه را به حد اقل رساندند به طوری که ایشان در بین خانمها پنهان شده بودند.ایشان حتی پیکرشان را هم پنهان کردند.

دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 8:7 :: نويسنده : بيشه

يه روز مرخصي به ما نديدن اينا! صبح خروس‌خون زنگ زدن که پا شو بيا جلسه داريم. حالا مگه ميشه بگي نميام؟!

مثل گلوله شليک ميشم تو کوچه. بدو بدو تا سر خيابون ميرم و بعدشم بايد از بچه‌اتوبان رد بشم. بعضي از راننده‌ها وقتي از دور يه آدم مي‌بينن، بيشتر پدال گاز رو فشار ميدن. انگار مي‌خوان هرطور شده از روش رد بشن! شايد فکر مي‌کنن امتياز مي‌گيرن و ميرن مرحله‌ي بعد! خلاصه به هر مصيبتي هست رد ميشم.

خدا نکنه تو خيابون منتظر باشي. هر پديده‌اي مي‌خواد برسوندت جز تاکسي!!! خدا خيرش بده، يه تاکسي پيکانِ در شُرفِ نابودي توقف مي‌کنه و من سريع چادرم رو جمع‌وجور مي‌کنم و سوار ميشم. انقد بدم مياد چادر آدم لاي در گير کنه! براي همين هميشه با تکنيک خاص خودم، قبل از سوار شدن، سريع جمعش مي‌کنم. اين يادگار عهد دقيانوس هم که جون نداره راه بره طفلي…

خب… حالا رسيدم به مرحله‌ي غولش؛ ايستگاه تاکسي به‌سمت محل کار! دو نفر آقا در صف تشريف دارن و مکان تهي از هرگونه تاکسي! و باز اين اعصاب‌خردکني هميشگي توي ذهنم که «خدا کنه نفر چهارم خانوم باشه، يا اگه نبود نفر اول اجازه بده من جلو بشينم!» نفر چهارم هم که آقايي با ظاهر دانشجويانه‌ست، از راه مي‌رسه. بعد از نيم ساعت بالاخره تاکسي مياد و همه به‌صورت قنديل‌بسته ازش استقبال مي‌کنيم.

به نفر اول ميگم: «ببخشيد آقا! ميشه لطفا شما آقايون عقب بشينيد؟» مي‌فرمان: «خانوم! مث اينکه من اول اومدما! من عقب خفه ميشم! جا تنگه!» و روي صندلي جلو جا خوش مي‌کنه. شرمنده‌ها… ولي به نظرم اين مدل آقايون از کمبود ويتاميني به نام «غيرت» رنج مي‌برن. مي‌خوام ببينم اگه خواهر يا مادر خودشونم بود، مي‌گفتن «عقب خفه ميشم! جا تنگه!»؟؟؟ روي صندلي عقب که حالا دو نفر روش پخش شدن، يه گوشه کز مي‌کنم! مي‌دونم حداقل بايد يک ساعت در اين حالت باشم. «اين حالت» دقيقا يعني حالتي که: ?) سرم رو به‌سمت شيشه چرخوندم، طوري که بيني‌م هي مي‌خوره تو شيشه! ?) دستگيره‌ي در تو پهلوم فرو رفته و خدا نياره دست‌انداز رو! ?) اين صندلي لعنتي هم شيب داره و من با يه دست بايد خودم رو چسبيده به در نگه دارم!

به آقاي کناردستي يه نگاهي مي‌کنم و تو دلم ميگم: «شايد بنده‌ي خدا خوابش برده!» مي‌بينم نخير! حضرت آقا با چشمان کاملا باز مشغول تماشاي مناظر پيرامونه. به جان خودم راضي‌ام و حتي مشتاق، که کيفشو بذاره روي صندلي، ولي يه کم کمتر جا اشغال کنه! احساس مي‌کنم اگه در باز بشه، منم به‌صورت آويزون‌به‌در ميرم توي اتوبان! تا اين حد يعني. لجم مي‌گيره از اين همه بي‌مبالاتي! ميگم: «ببخشيد ميشه يه کم بريد اون طرف‌تر؟» نمي‌شنوه! بلندتر ميگم و بلندتر. آقاي اون‌طرفي خودشو جمع‌وجور مي‌کنه و مي‌زنه به شونه‌ي آقاي وسطي که: «داداش! يه کم جمع شو ديگه! آبجي‌مون ناراحته!» تو دلم جشن و پايکوبي بر پا ميشه و بابت اينکه فرمتِ نشستنِ حضرات، از «کاملا گسترده» به «دوسوم صندلي» تبديل شده يه نفس راحت مي‌کشم! اما… زهي خيال باطل… اين خوشحالي فقط براي چند دقيقه، که کمينه دو و بيشينه ده دقيقه‌ست، پايداره! چون دوباره آقايون وا ميرن به حالت قبلي و همون آش و همون کاسه…

خلاصه… وقتي تاکسي مي‌رسه به آخر خط، از شدت انقباض عضلات و خستگي، نايِ راه رفتن ندارم. هميشه هم به خودم ميگم: «اين آخرين بار بود! ديگه عقب نمي‌شينم!» ولي نمي‌دونم چرا يادم ميره.

با نيم ساعت تأخير مي‌رسم سر جلسه. هر کي يه تيکه‌اي مي‌اندازه: «چه عجب خانوم!»، «مديرعاملي تشريف مياريد سرکار!»، «دوره‌ي آخر الزمونه! مدير بايد بدوه دنبال کارشناس!» و… . خوشمزه‌بازي آقايونِ بانمک، که نفسشون از سان‌روفِ برقي ماشين‌هاي تپل و کپلشون بلند ميشه، با «سلام دخترم! خدا قوت»ِ رئيس نم مي‌کشه.

موقع برگشتن سوار اتوبوس ميشم. جا نيست بشينم. اشکال نداره! اگه جا هم بود نمي‌نشستم؛ از بس صندلي‌هاش درب‌ و داغونه! يه ميله‌اي، لوله‌اي، لاله‌اي چيزي مي‌گيرم دستم که با اين طرز رانندگيِ آقاي اتوبوس واحد پرت نشم وسط. خانوم کنارم با يه دست ميله‌ي مقدس رو چسبيده و با دستِ ديگه بچه‌شو تو بغلش گرفته. با لايي کشيدن‌هاي آقاي اتوبوس واحد و سبقت‌هاي وحشتناک‌ش، ايستادگان وسط اتوبوس دارن موج مکزيکي ميرن، چه برسه به اين خانوم!

من هنگِ خونسردي آقايونم اصلا. دريغ از يه نفر که جاشو بده به اين بنده‌ي خدا. آقا خجالت داره والا! توقع داشتم حداقل اون آقاي ديجيتاليِ هدفون‌قشنگ، که با کله‌ي مبارک حرکات موزون اجرا مي‌کنه بلند بشه! ماشالا خانوميه براي خودش!!! و… بالاخره يه نفر پياده ميشه و خانومه مي‌شينه.

من زياد سر از فلسفه‌ي صندلي‌هايي که تو قسمت آقايون، رو به‌سمت خانوماست درنميارم. عمود بر مسير حرکت اتوبوس وايميستم که خيابون رو ببينم. يه صندلي ديگه خالي ميشه و من حس مي‌کنم نشستن روي صندلي پاره، بهتر از پخش شدن کف اتوبوسه! براي همين مي‌شينم و با موجي از نگاه‌هاي ناباورانه‌ي آقاي روبرويي مواجه ميشم. خيلي طبيعي و عادي دستمو مي‌برم سمت سرم، که چک کنم مبادا بي‌خبر شاخي چيزي سبز شده باشه! اتفاقه ديگه به‌هرحال! وقتي خيالم راحت ميشه که همه چي آرومه، حالت شماره‌ي يکِ تاکسي رو اعمال مي‌کنم (چرخش ?? درجه‌اي گردن و بيني توي شيشه!) و منتظر مي‌مونم تا برسم به ايستگاه موعود!

وقتي مي‌رسم به ايستگاه موردنظر، حال اون موقع رو دارم که براي اولين‌بار با رنو رفته بودم جاده چالوس! گلاب به روم… هي منتظرم آقاي اتوبوس واحد در عقب رو باز کنه تا پياده شم و کرايه‌شو بدم و توي دلم بهش بگم: «شما رو به خير و ما رو به سلامت با اين رانندگيت، مرد حسابي!» ميگه: «خانوم بيا از در جلو پياده شو! شلوغه! در عقب رو بزنم کرايه‌ي ما رو مي‌پيچونن بعضيا!» چي بگم… حالا بايد از بين تمام اونايي که سعي کردم نبينم‌شون و نبينندم رد بشم. خب اين چه وضعيه آخه برادر من؟! آقاي واحد! اصلا راضي نيستم ازت…

مگه اينکه بريم آدم خوبي بشيم و بتونيم طيّ‌الارض کنيم، اين همه مصيبت نکشيم براي عبور و مرور. والا!

 

نویسنده: مينا فرقاني

بحث خودمون رو با يه پرسش شروع مي كنيم : «با توجه به كتابهاي انجيل و تورات زنهاي مسيحي و يهودي بي حجاب گناهكار هستند يا نه؟»

صفت حيا و عفت در زن و غيرت در مرد يك امر فطري است. بنابراين زن از نظر فطري و طبيعت، عفت و پاكدامني را دوست دارد و از بي عفتي و برهنگي نفرت دارد. هر چند شايد به موجب نداشتن اعتقاد و ايمان قوي به خداوند بزرگ و روز قيامت و يا در اثر وسوسة شياطين و غرق شدن در گناهان جلو فطرت آنها گرفته شود و به بي حجابي روي بياورند. امّا اين نمي تواند مجوزي براي مخالفت با فطرت انساني باشد.
از طرفي تمامي اديان الهي، كه از طرف خداوند بزرگ براي هدايت انسانها آمده اند، كاملاً با فطرت بشر هماهنگي دارند، به اين معنا كه هرگز دستوري از طرف خداوند نرسيده كه مخالف فطرت پاك انساني باشد.
از اين روي تمام اين اديان به خواست فطري انسانها پاسخ گفته و دستور به حجاب داده اند تا بوسيلة آن انسانها بتوانند در كمال عفت و پاكدامني به كمال حقيقي برسند و هر كس با فطرت و دين خود مخالفت كند گنهكار محسوب مي شود.
تورات و انجيل فعلي كه به دست بعضي از شاگردان حضرت موسي و عيسي ـ عليهما السّلام ـ نوشته شده بر موضوع پاكدامني و حجاب زن و دوري از هر ناز و عشوه گري جز در برابر شوهر، تأكيد نموده است. تورات دربارة رِفْقه (دختر بتوئيل) كه با نامحرم برخورد مي كند چنين مي گويد: رِفْقه چشمان خود را بلند كرده، اسحاق را ديد و از شتر خود فرود آمد. و از خادم پرسيد: اين مرد كيست كه در صحرا به استقبال ما مي آيد؟ خادم گفت: آقاي من است. پس بُرْقعْ (نقاب) خود را گرفته، خود را پوشاند. (1)
تورات در مورد دختر موآبيّه مي گويد: «بُوعَز بروت» گفت اي دخترم مگر نمي شنوي! به هيچ كشت زار ، ديگر براي خوشه چيني مرو و از اينجا مگذر، بلكه با كنيزان من در اينجا باش و چشمانت به زميني كه مي دَرَوند نگران باشد و در عقب ايشان برو. آيا جوانان را حكم نكردم كه تو را لمس نكنند.(2)

بُو عَزْ گفت: زنهار، كسي نفهمد كه اين زن به خرمن آمده است، و گفت چادري كه بر تو است بياور و بگير.(3)

طبق اين دستورها كه در مورد حجاب در تورات آمده است، اگر زنهاي يهودي و مسيحي (چون مسيحيان اعتقاد به تورات دارند) حجاب را رعايت نكنند گنهكار محسوب مي شوند. و حتي در تورات فعلي به چنين زناني وعده عذاب در آخرت داده شده است.
خداوند مي فرمايد: از اين جهت كه دختران صَهْيُون متكبر هستند و گردن افراشته و غمزات چشم راه مي روند، و به ناز مي خرامند و به پاهاي خويش خَلْخالها را به صدا در مي آورند، بنابراين خداوند، فَرْق سر دختران صهيون را كلْ (كچل) خواهد ساخت و خداوند عورات ايشان را برهنه خواهد نمود. و در آن روز خداوند، زينت، خلخالها و پيشاني بندها و هلامها را دور خواهد كرد، و گوشواره ها و دستبندها و رو بندها را، و دستارها و زنجيرها و كمربندها و عِطْردانها و تَعْويذها، و انگشترها و حلقه هاي بيني را، و رخوت نفيسه و رِداها و شالها و كيسه ها را، و آينه ها و كتان نازك و عمامه ها و بُرقعْها را، و واقع مي شود و به عوض عطريّات عفونت خواهد شد و به عوض كمربند ريسمان و به عوض مويهاي بافته كَلّ (كچلي) و به عوض سينه بند زُنّارِ پلاس و به عوض زيبائي سوختگي خواهد بود.(4)

در عهد جديد نيز آياتي به همين موضوع اختصاص



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:مسيحيت , حجاب , اديان , پوشش, :: 7:44 :: نويسنده : بيشه

ادیان الهی، به خاطر تناسبشان با فطرت و احکام کلی، جهت و شیوه واحدی دارند. در مسیحیت، همانند دین زرتشت و یهود، حجاب زنان امری واجب به شمار می آمده است. «جرجی زیدان»، دانشمند مسیحی در این باره می گوید: «اگر مقصود از حجاب، پوشانیدن تن و بدن است، این وضع، قبل از اسلام و حتی پیش از ظهور دین مسیح، معمول بوده است و آثار آن هنوز در خود اروپا باقی مانده است». مسیحیت نه تنها احکام دین یهود در مورد حجاب زنان را تغییر نداده و قوانین شدید آن را استمرار بخشیده است، بلکه در برخی موارد، قدم را فراتر نهاده و با تاکید بیشتری وجوب حجاب را مطرح ساخته است.

در این ارتباط در انجیل می خوانیم: «و همچنین زنان خویشتن را بیارایند به لباس مزین به حیا و پرهیز، نه به زلفها و طلا و مروارید و رخت گرانبها. بلکه چنان که زنانی را می شاید که دعوای دینداری می کند به اعمال صالحه....» (انجیل، رساله پولس به تیموناوس، باب دوم، فقره 9- 15).

حجاب

و این موضوع که ادیان الهی دیگر نیز به موضوع حجاب پرداخته اند ، خود نشان دهنده ی فطری بودن بحث حجاب است. پس یک موضوع فطری تنها در ایران مطرح نیست و در دیگر کشورها هم  مطرح است اما به دلیل تغیر شکلی که ادیان در طول زمان داشته اند ، بحث حجاب در جهان بیشتر متوجه مسلمانان است .البته مسلمان های همه ی نقاط جهان .

روزانه اخباری از کشورهای مختلف می شنویم که برخوردهای متفاوتی با حجاب زنان دارند.البته آنهایی  که با حجاب مخالف اند دلیل شان مخالفت با روسری یا چادر به عنوان یک لباس نیست بلکه آنها با فرهنگی که در ورای این حجاب است مخالف اند و از آن می ترسند.

پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:يهود , حجاب , پوشش , اديان ,, :: 7:36 :: نويسنده : بيشه


رواج حجاب در بین زنان قوم یهود، مطلبی نیست که کسی بتواند آن را مورد انکار یا تردید خود قرار دهد. مورخین، نه تنها از مرسوم بودن حجاب در بین زنان یهود سخن گفته اند، بلکه به افراط ها و سخت گیریهای بی شمار آنان نیز در این زمینه تصریح کرده اند. در کتاب «حجاب در اسلام» آمده است: «گرچه پوشش در بین عرب مرسوم نبود و اسلام آن را به وجود آورد، ولی در ملل غیر عرب، به شدیدترین شکل، رواج داشت. در ایران و در بین یهود و مللی که از فکر یهود پیروی می کردند، حجاب به مراتب شدیدتر از آنچه اسلام می خواست وجود داشت. در بین این ملتها وجه و کفین (صورت و کف دستها) هم پوشیده می شد. حتی در بعضی از ملتها سخن از پوشیدن زن و چهره زن نبود، بلکه سخن از قایم کردن زن بود و این فکر را به صورت یک عادت سفت و سخت درآورده بودند».

 ویل دورانت که معمولا سعی می کند موارد برهنگی یا احیانا تزیینات و آرایش های زنان هر قوم را با آب و تاب نقل کند تا آن را طبیعی جلوه دهد، در این مورد می گوید: «در طول قرون وسطا، یهودیان همچنان زنان خویش را با البسه فاخر می آراستند، لکن به آنها اجازه نمی دادند که با سر عریان به میان مردم روند. نپوشاندن موی سر، خلافی بود که مرتکب را مستوجب طلاق می ساخت. از جمله تعالیم شرعی یکی آن بود که مرد یهودی نباید در حضور زنی که موی سرش هویداست، دست دعا به درگاه خدا بردارد».

 

ویل دورانت می نویسد در مورد لزوم پوشاندن سر از نامحرمان در آیین یهود: اگر زنی به نقض قانون یهود می پرداخت، چنانکه مثلا بی آن که چیزی برسرداشت به میان مردم می رفت، و یا در شارع عام نخ می رشت، یا بر هر سنخی از مردان، درد دل می کرد، یا صدایش آن قدر بلند بود که چون در خانه اش تکلم می نمود، همسایگانش می توانستند سخنان او را بشنوند، در آن صورت، مرد حق داشت بدون پرداخت مهریه ای او را طلاق دهد. او همچنین می نویسد: ...و به استعمال سرخاب و سرمه، نکوهیده می شمردند. موافق بودند که مرد، باید برای پوشاک زن خویش سخاوتمندانه خرج کند، لکن غرض آن بود که زن، خود را برای شوهر خویش بیاراید نه برای سایر مردها.  (حکمه الحجاب واداله وجوب النقاب ، ص 252)

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 354
بازدید کل : 25524
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1